پیـر مغـان
در آتش خـود پیـر مغـان سوخت چنانم
کـز خـود خبـرم نیست بجز عشق ندانم
از حسـن خــداداد سخـن گفـت نگـارم
تـا عشق بشد حـال مـن و جملـه بیـانم
واعظ همه از قهـر بگویـد که همان دید
از دفتـر لطفـش مـن دلــداده بخـوانـم
زان روز که بر نرگس مستش نظرم بست
پیمـان وفـا بستم و نقش است بـه جانم
سـاقی سر خـم رفت مـرا خواند کنارش
سیـراب شد از عشق همـه روح و روانـم
در میکــده تسلیــم رخ یــار نکــویــم
بـا تیـر نگـه بـرد چـو او تـاب و تـوانـم
بخشیـده مــرا نــور در آتشکــدهی دل
عمـری اسـت کـه در بنـدگی پیر مغانم
علیرضا نوربخش
19 مهر 1403 شمسی، 10 اکتبر 2024، بمبوری