راه مهـر
در دیـر مغـان دوش مـرا حـال دگـر بـود ............... از زلـف پـریشــان تــوام بــاز خبـر بـود
گویـی که مـرا عشق به گیسوی تو آویخت ............... در زلف تـو گـم گشته ز مـن هیچ اثـر بود
گفتـم کـه چـو در دام تـوام ره بگشـایـی ............... فکـرم همه باطل شد و چـون آه سحر بود
سـرگشته کـویـت شـده بـودم کـه بدیدم ............... بـر درگــه حسنـت ز ره مهـر گــذر بـود
بـر مـن نگهـی کـردی و بس نکته بگفتی ............... در صحبت موزون تـو هم شهد و شکر بود
چون سـایـهی قـد تـو بر انـدام من افتـاد ............... دیدم که بجز عشق خیال است و صور بود
گـر نـور ببخشد دگـرم هیچ هـوس نیست ............... در دیـر مغـان دوش چـه حالی ز نظر بود
علی رضا نوربخش
جمعه 19 خرداد 1402، 9 ژوئن 2023، لندن
مـوج عشـق
نظـرم بــر خـم زلـف و شکـن و تـاب افتـاد .......... دل شيـدا بـه سمـا پـر زد و بـيتـاب افتـاد
کشتـي حيــرت مـن بحــر تحيـر ميجست .......... مـوج عشق آمـد و کشتيم بـه گـرداب افتاد
تــا ببينـم رخ زيبـايـش بـه رويــايــي بـاز .......... ديده پر اشک چـو باران شد و در خواب افتاد
ديدم آن يـار کمـان ابـروي رعنـا قـد مست .......... قصـد دل کـرد، نگاهم چـو بـه محـراب افتاد
هـردم آن صـورت زيبــا شده صد شکل دگر .......... زان همه نقـش عجب عقـل به اعجـاب افتاد
گفتمش روي چـو مهتـاب، تـو پوشيده مدار .......... گفت خـود گشته حجابي که به مهتاب افتاد
نـوربخـش است و فـروزد بـه جهـانـي تـا او .......... نظرش بــر خـم زلـف و شکـن و تـاب افتـاد
عليرضا نوربخش
پنجشنبه 11 خرداد 1402، 1 ژوئن 2023، لندن